جهان به سرعت در حال پیشرفت است. علم و تکنولوژی، چهره زندگی روزمره اکثر مردم را تغییر داده است، به نظر میرسد زندگی انسان در مقایسه با قرون گذشته بسیار سادهتر، سریعتر و ایمنتر شده است. اما چرا این همه پیشرفت، نتوانسته راه حلی مشخص برای پایان دادن به فقر پیدا کند؟ شاید یک دلیل بتوان برای این مسئله پیدا کرد: واقعیت فقر، هنوز هم ناشناخته است. به همین دلیل، راهکارهای خروج از فقر نیز واقعبینانه طراحی نمیشوند و تبعاً به نتیجه هم نمیرسند. کتاب «خروج از فقر» با این دغدغه تألیف شده است که باورهای موجود درباره فقرا و علل زیربنایی فقر، باورهای بر زبان نیامده، امتحان پس نداده و اغلب ناخودآگاه درباره فقرا سرنوشتساز هستند. چرا که تعیین میکنند آیا فقر اصلاً به عنوان یک مشکل تعریف میشود یا خیر. و اگر فقر را مشکل میدانیم، مشکل مربوط به چه کسانی است؟ آیا تنها مشکل فقرا است یا مشکل ما هم هست؟ باورهای موجود درباره ماهیت فقر و «فقرا» میتواند برانگیزاننده اقدام ـ یا توجیهکننده بیعملی ـ باشد.